ای کاش می توانستم View RSS

رختی که داشتیم،به یغما ببرد عشق ***** از سود و از زیان و ز بازار فارغیم
Hide details



افسوس... 4 Jan 2018 1:30 AM (7 years ago)

دکلمه ی شعر با صدای احمد شاملو

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

نمی دانی چه چنگی در جگر می افکند این درد... 5 Dec 2017 10:01 AM (8 years ago)

ببین آخر پناه آورده ای زنهار می خواهد پس از عمری همین یک آرزو ، یک خواست همین یکبار می خواهد ببین غمگینْ دلم با وحشت و با درد می گرید.... خداوندا به حق هرچه مردانند ببین یک مرد می گرید....

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

وایِ جغدی هم نمی آید به گوش... 5 Dec 2017 4:08 AM (8 years ago)

آه ها در سینه ها گم کرده راه مرغکان سرْشان به زیر بالها در سکوت جاودان مدفون شده است هر چه غوغا بود و قیل و قالها خانه خالی بود و خوان بی آب و نان و آنچه بود ، آش دهن سوزی نبود این شب است ، آری ، شبی بس هولناک لیک پشت تپه هم روزی نبود باز ما ماندیم و شهر بی تپش و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست گاه می گویم فغانی بر کشم باز میبینم صدایم کوته است

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

و چه امیدِ عظیمی به عبث انجامید... 1 Dec 2017 12:10 AM (8 years ago)

ما در ظلمت ایم بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت ما تنهائیم چرا که هرگز کسی ما را به جانب خود نخواند عشق های معصوم ، بی کار و بی انگیزه اند و دوست داشتن از سفرهای دراز ، تهی دست باز می گردد. دیگر امید درودی نیست ... امید نوازشی نیست ...

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

رو‌ به آن وسعت بی واژه که همواره مرا میخواند 30 Nov 2017 11:51 PM (8 years ago)

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلبِ من اینگونه گرم و سرخ احساس می‌کنم در هر رگم به هر تپشِ قلبِ من کنون بیدار باش قافله ای می زند جرس...

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

خانه ام آتش گرفته است 30 Nov 2017 7:16 PM (8 years ago)

دکلمه مهدی اخوان ثالث (خانه ام آتش گرفته است) گفت اگر در سرِ تو شورِ من است از تو من یک سَرِ مو نگذارم گفتمش هر چه بسوزی تو زِ من دودِ عشقِ تو بُوَد آثارم

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

امشب از شب‌های تنهایی است... 28 Nov 2017 9:00 AM (8 years ago)

ای شنیده وقت و بی‌وقت از وجودم ناله‌ها ای فکنده آتشی در جمله ی اجزای من امشب از شب‌های تنهایی است رحمی کن بیا تا بخوانم بر تو امشب دفتر سودای من...

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

تردید 22 Nov 2017 11:49 PM (8 years ago)

تردیدی بر جای بِنمانده است مگر قاطعیت وجود تو کز سرانجام خویش به تردیدم می افکند ، که تو آن جرعه ی آبی که غلامان به کبوتران می نوشانند از آن پیشتر که خنجر به گلوگاهشان نهند

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

بیچاره ی دچار تو را چاره جز تو چیست ؟ 12 Nov 2017 9:44 AM (8 years ago)

اولین قلم حرف حرف درد را در دلم نوشته است دست سرنوشت خون درد را با گِلم سرشته است پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم ؟ درد رنگ و بوی غنچه ی دل است پس چگونه من رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم ؟

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

نه در رفتن حرکت بود نه در ماندن سکون... 11 Nov 2017 2:44 AM (8 years ago)

در نیست راه نیست شب نیست ماه نیست نه روز و نه آفتاب، ما بیرونِ زمان ایستاده‌ایم با دشنه‌ی تلخی در گُرده‌هایِمان. هیچ‌کس با هیچ‌کس سخن نمی‌گوید که خاموشی به هزار زبان در سخن است. در مردگانِ خویش نظر می‌بندیم با طرحِ خنده‌یی، و نوبتِ خود را انتظار می‌کشیم بی‌هیچ خنده‌یی!

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?