قوزک پای چپ یک زرّافه‌ی ایده‌آلیست که در یک عصر پاییزی سیگارش تمام شده می‌خارد View RSS

No description
Hide details



791 5 Dec 2015 3:06 PM (9 years ago)

«می‌خوام بگم، تو تا حالا یکی از اونا رو دیدی؟»
گفتم: «نه، ندیدم.»
«مطمئنی فرصت دیگه‌ای برات پیش می‌آد؟»
«نمی‌دونم.»
«برای همین نگرانم.»
گفتم: «آره، اما ببین، من هیچ وقت یه زرافه رو در حال بچه به دنیا آوردن، یا حتی وال‌ها رو در حال شنا ندیدم. پس چرا بچه کانگورو این‌قدر باید مهم باشه؟»
«واسه این‌که این یه بچه کانگوروئه، همین.»
تسلیم شدم و شروع کردم به ورق زدن روزنامه. هیچ وقت نتوانسته‌ام دخترها را در بحث مغلوب کنم.

نفر هفتم/ هاروکی موراکامی/ محمود مرادی

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

790 7 Sep 2015 3:32 AM (9 years ago)

- مادرم همیشه به من می‌گفت آدم باید درست باشد. می‌گفت خدا از تو می‌خواهد که از خطا دوری کنی. و از آن‌جا که من هنوز آن‌قدر جوان بودم که ایمان داشته باشم، حرف او را باور می‌کردم. بعد در تورات به این داستان برخوردم و باورهایم فرو ریخت. دیگر نمی‌دانستم چه‌چیز درست است. آدمِ بد موفق می‌شود و خدا او را مجازات نمی‌کند. به نظر عادلانه نمی‌آمد. هنوز هم به نظر عادلانه نمی‌آید.
- البته که عادلانه است. در «ژاکوب» شراره‌ی زندگی شعله‌ور بود، در حالی‌که «اسو» ابلهی دست و پا چلفتی بود. درست است که قلب پاکی داشت، اما ناشی بود. اگر قرار باشد یکی از این دو را برای رهبری قومت انتخاب کنی، آن را که اهل مبارزه است ترجیح می‌دهی؛ آن‌که حیله‌گر و هوشمند است؛ کسی که قدرت پیروزی بر مشکلات و کمبودها و نفر اول شدن را دارد. آن را که قوی و زرنگ است، بر کسی که ضعیف و مهربان است ارج می‌نهی.
- از این حرف‌ها بوی خشونت می‌آید ناتان. یک قدم دیگر در این جهت برداری به من خواهی گفت که استالین مرد بزرگی بوده و باید به او تعظیم کرد.
- استالین آدم ظالمی بود. او قاتلی روانی بود. هدف من از آن‌چه می‌گویم غریزه‌ی زنده ماندن است، تام. عشق به زندگی. از این نظر یک شیاد بهتر از آدمی ضعیف و خوش‌قلب است. شیاد ما اگرچه همیشه قوانین را رعایت نمی‌کند، اما شخصیت دارد. و تا وقتی آدم‌های باشخصیت وجود داشته باشند، برای دنیا جای امید است.

دیوانگی در بروکلین / پل استر / خجسته کیهان

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

789 1 Apr 2015 9:10 AM (9 years ago)


این شغل، یعنی دوچرخه‌سازی، از مشاغلی بود که تا آن زمان در تهران بی‌سابقه بود و مردم به آن‌هایی که که بر این مرکب سوار می‌شدند "بچه شیطان" و "تخم جن"هایی می‌گفتند که از طرف شیاطین و پریان کمک می‌شوند. چرا که به غیر ازین کسی نمی‌تواند روی دو چرخ حرکت بکند و دلیلشان هم این بود که مرکبی که اگر کسی آن را نگه ندارد خودش نمی‌تواند خودش را نگه دارد، چگونه می‌تواند یکی را هم بالای خود نشانیده و راه ببرد؟ مخصوصا این که با سرعت آدم دونده‌ای طی طریق می‌کرد و از هر طرف و هر سمت هم پیچ و خم می‌خورد. پس این نیست مگر اینکه این روروءک را جنیان ساخته و راکبین آن‌ها نیز بچه جن‌ها و بچه‌شیاطین‌ها می‌باشند. چنانکه اولین باری که این مرکب به تهران آورده شد و دو پسربچه‌ی انگلیسی در میدان مشق با شلوارک‌های کوتاه سوار شده، پیرها و سالمندانی که به تماشایشان رفتند بسم‌الله گویان و لاحول گویان و شگفت زده گویی به تماشای غول و آل و پریزاد رفته، بازمی‌گشتند و آمدن آن را یکی از علایم ظهور می‌خواندند.

طهران قدیم/ جعفر شهری

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

788 15 Oct 2014 12:25 PM (10 years ago)

بچه‌ها که رفتند، سرم را روی میز گذاشتم و حتی بعد از این‌که زنگ کلاس خورد از جایم تکان نخوردم.
زویی تا وقتی کافه تریا خالی شد، همان‌جا کنارم نشست. بعد صدای آرام و ملایمش را نزدیک گوشم شنیدم: "بهتره از پرستار مدرسه اجازه بگیری بری خونه"
با نگاهی مات سر تکان دادم و از جایم بلند شدم. زو تا راهرو همراهم آمد، اما من اصلا به اتاق بهداشت نرسیدم. چون برای رسیدن به اتاق بهداشت باید از بخش اداری رد می‌شدم اما خانم بری هیل آنجا بود و تا چشمش به من افتاد، دست‌هایش را دورم حلقه کرد و من را با خودش برد توی دفتر.
متأسفانه اصلا نمی‌دانست من در چه حالی هستم. شاید اگر می‌دانست، آن‌قدر سریع شروع نمی‌کرد به حرف‌زدن درباره‌ی ازدست‌دادن مادرش دو سال پیش، و این‌که درد ازدست‌دادن یکی از اعضای خانواده بدترین درد است و با گذر زمان یاد خواهم گرفت که چطور با ازدست‌دادن برادرم کنار بیایم و غیره و غیره...
سر جایم ایستادم.
گفتم:" من میک رو از دست ندادم خانومِ بری هیل. من نذاشتمش یه جایی، فراموشش هم نکردم، یا مثلا توی اتوبوس جا نذاشتمش. اون مُرد. می‌فهمید؟ میک مُرد اما من هیچ‌وقت، هیچ‌وقت اونو از دست نمی‌دم. بنابراین خواهش می‌کنم دیگه هیچ‌وقت این عبارت رو تکرار نکنید."
منتظر جوابش نشدم. پشتم را کردم و از دفتر دویدم بیرون. با سرعت تمام. اصلا نایستادم. از ساختمان خارج شدم، آمدم توی خیابان و یک‌نفس تا خانه‌مان دویدم.
وقتی رسیدم، مامان‌بزرگ فلوریدایی داشت پای تلفن با خانم بری هیل حرف می‌زد. توجهی به سر و دست‌تکان‌دادن‌هایش نکردم و به سرعت برق خودم را به اتاق میک رساندم و بی‌سر و صدا در را پشت سرم بستم.
این‌بار از همان اول می‌دانستم کجا می‌خواهم بروم. صاف رفتم توی تخت میک و زیر پتویش خزیدم.
صورتم را توی بالشش فرو کردم.
و میک را نفس کشیدم.

میک هارته این‌جا بود / باربارا پارک / نازنین دیهیمی

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

787 14 Apr 2014 3:54 PM (10 years ago)



Shannon [to Driver]: you know, a lot of guys mess around with married women, but you're the only one I know who robs a joint just to pay back the husband. Crazy.

Drive / Nicolas Winding Refn

شانون (به راننده): می‌دونی، مردهای زیادی با زن‌های شوهردار می‌ریزن رو هم، ولی تو تنها آدمی‌یی که تا حالا دیدم، که می‌ره به پاتوغ خلاف‌کارها دست‌برد می‌زنه تا فقط قرض‌و قوله‌ی شوهره رو صاف کنه. دیوانه.

بِران / نیکلاس ویندینگ ریفن

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

786 20 Mar 2014 4:37 PM (10 years ago)

مگر می‌شود آدم فقط یک‌بار عاشق بشود؟ عشق ابدی فقط حرف است. پیش می‌آید که آدم خیلی خاطر کسی را بخواهد. اما همیشه، وقتی آدم فکر می‌کند که دل‌ش سخت پیش یکی گرفتار است، یک‌دفعه، یک‌جایی می‌بیند که دل‌ش، تهِ دل‌ش، برای یکی دیگر هم می‌لرزد. اگر باوفا باشد، دل‌ش را خفه می‌کند و تا آخر عمر، حسرت آن دل‌لرزه برای‌ش می‌ماند. اگر بی‌وفا باشد، می‌لغزد و همه‌ی عمرش عذابِ گناه بر دل‌ش می‌ماند. هیچ کس حکمت‌اش را نمی‌داند... حالا با خود آدم است که حسرت را بخواهد یا عذاب گناه را. یکی را باید انتخاب کند؛ فرار ندارد.

شاه‌دُخت سرزمین ابدیت / آرش حجازی

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

785 6 Mar 2014 3:02 PM (10 years ago)



-Stanley: Philadelphia is one of the oldest cities in this country. A lot of generations have lived here and died here. Almost any place you go in this city has a history and a story behind it. Even this school and the grounds it sits on. Can anyone guess what this building was used for a hundred years ago, before you went to this school, before I went to this school? Yes, Cole?
-Cole: They used to hang people here.
-Stanley: No, uh, that, mm-mm, that's not correct. Uh, where'd you hear that?
-Cole: They'd pull the people in, crying and kissing their families 'bye. People watching would spit at them.
-Stanley: Uh, Cole, this, this building was a legal courthouse. Laws were passed here. Some of the very first laws of this country. This whole building was full of, uh, lawyers, uh, lawmakers.
-Cole: They were the ones that hanged everybody.

The Sixth sense / M. Night Shyamalan


-استنلی: فيلادلفيا يکی از قديمی‌ترين شهرهای اين کشوره. نسل‌های زيادی اين‌جا زندگی کردند و این‌جا مُردند. تقريباً هر جای اين شهر که بريد، يک تاريخ و یک داستانی پشت‌ش وجود داره. حتی همين مدرسه و زمين‌هایی که مدرسه روی اون‌ها ساخته شده؛ کسی می‌تونه بگه صد سال پيش، قبل از اين‌که شماها يا من به اين مدرسه بيایيم، از اين ساختمان چه استفاده‌ای می‌شده؟... بله، کُول؟
-کُول: قبلاً اين‌جا مردم رو دار می‌زدن.
-استنلی: نه، مم.. اين.. اين درست نيست. اينو از کجا شنيدی؟
-کول: اونا آدم‌ها رو دستگير می‌کردن و می‌کشوندن‌شون اينجا در همون حالی‌که با گريه می‌خواستن از خانواده‌هاشون خداحافظی بکنن. مردم هم که تماشاشون می‌کردن، به‌شون تُف می‌نداختن.
-استنلی: کول، اين.. این ساختمان، يک دادگاه حقوقی بوده؛ اين‌جا قوانين وضع می‌شدن. یک سِری از اولين قانون‌های اين کشور. تمام این ساختمان پر بوده از.. از حقوق‌دان‌ها، از.. قانون‌گذارها.
-کول: همون‌ها بودن که همه‌ی آدم‌ها رو اعدام می‌کردن.

حس ششم
/ اِم.نایت شیامالان

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

784 24 Feb 2014 2:37 PM (10 years ago)



-Nat: You know, Becca, when your brother died, I found the church very helpful.
-Becca: I know. I know you did, but that's you. That's not me, and Danny... Danny isn't Arthur.
-Nat: You know, I brought you to church every Sunday.
-Becca: Let's not start this again, okay, Mom? I'm just... I'm just calling about the cake.
-Nat: You're not right about everything, you know? What if there is a God?
-Becca: Then I'd say he's a sadistic prick.
-Nat: All right, Becca, that's enough.
-Becca: "Worship me and I'll treat you like shit." No wonder you like him. He sounds just like Dad.

Rabbit Hole / John Cameron Mitchell

-نَت: می‌دونی بکا، اون موقعی که برادرت مُرد، به نظرم کلیسا خیلی بهم کمک کرد.
-بِکا: آره می‌دونم.. می‌دونم کمکت کرد، ولی تو اینجوری هستی، من اینجوری نیستم. دنی هم... دنی هم، آرتور نیست.
-نت: می‌دونی، من اون موقع‌ها هر یکشنبه می‌بردمت کلیسا.
-بکا: بذار دوباره این بحث رو شروع نکنیم. باشه مامان؟ من فقط... فقط زنگ زدم که در مورد کیک ازت بپرسم.
-نت: آخه تو که در مورد همه چی عقل کل نیستی. هستی؟ اگه واقعاً خدا وجود داشته باشه چی؟
-بکا: اون موقع من می‌گم که اون یه عوضیِ سادیسمیه!
-نت: خیلی خب؛ بکا، دیگه کافیه.
-بکا: «عبادت کنید مرا تا من هم مثل گُه باهاتون رفتار کنم». عجیب نیست که تو خدا رو دوست داری؛ چون دقیقاً عین بابا حرف می‌زنه! 

لانه‌ی خرگوش / جان کامرون میچل

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

783 19 Feb 2014 9:54 AM (10 years ago)



- Bernie Rose: Here's what I'm prepared to offer; You give me the money, the girl is safe. Forever. Nobody knows about her. She's off the map. I can't offer you the same. So, this is what I would suggest. We conclude our deal. We'll shake hands. You start the rest of your life. Any dreams you have, or plans, or hopes for your future... I think you're going to have to put that on hold. For the rest of your life you're going to be looking over your shoulder. I'm just telling you this because I want you to know the truth. But the girl is safe.

Drive
/ Nicolas Winding Refn

- بِرنی رُز: این پیشنهاد منه: تو پول رو به من میدی، و بعد دختره جاش امنه. برای همیشه. هیچ کسی در موردش چیزی نمی‌فهمه. کسی کاری به کارش نداره، انگار توی نقشه نیست. ولی در مورد تو، من نمی‌تونم همین قول رو بدم. خُب، این چیزیه که پیشنهادشو می‌دم؛ ما معامله رو فیصله می‌دیم، با هم دست می‌دیم، و تو شروع می‌کنی ادامه‌ی زندگی‌ت رو. هر آرزویی که داری، هر امید یا نقشه‌ای که برای آینده‌ت ریختی... فکر کنم باید بی‌خیال‌شون بشی. از این به بعد، مجبوری زندگی‌ت رو روی دوش‌ت بگیری و مراقب خودت باشی. من دارم اینا رو بِه‌ت می‌گم چون می‌خوام واقعیت رو بدونی. ولی، کسی به دختره کاری نداره.

بِران
/ نیکلاس ویندینگ ریفن

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

782 8 Feb 2014 1:40 PM (10 years ago)


غلامرضا: من آقامم. سلطانم. سلطان حسین‌قلی خان ناصری. حبسم کردن؛ زندان‌م.
چقد بگم نیاید ملاقات؟ نمی‌خوام چشم آجانا به تن و بدن بچه‌هام بیفته. خودم می‌یام خونه. به بونه‌ی حموم؛ داره‌ن می‌برنم بندرعباس؛ اووون ورا، اون دورا، تو دهن اژدها، اژدهای آتیش‌خوار.
ماه‌منیر: اگه بندر دریای آتیش باشه و کشتی به ساحل برف نشسته، پا به اسکله نمی‌ذارم. آقاجون، دیگه ماه‌منیر دیوار جدایی بین شما و مادر نیست.
غلامرضا: دیگه از آب داغ‌م نمی‌ترسم. کله‌مو می‌گیرم زیر شیر سماور.
ماه‌منیر: اگه باز چشام دوباره بسته‌ست، کور می‌شم تا نبینم مرگ پدری رو از درد تنهایی، آقاجون. بابای غریب.
غلامرضا: نه دخترم، دخترکم، تو ماهی، منیری، طفل لطیفی، طفلک تلف می‌شی. گوله‌ی برفی، آب می‌شی! می‌برمت به اسکله...

مادر / علی حاتمی

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

781 28 Feb 2013 11:30 AM (11 years ago)

واقعیت دردناک آنست که در طول تاریخ، مسببان بیشتر آسیب‌هایی که بشریت متحمل شده‌است، آدم‌های بیشعور بوده‌اند و نه آدم‌های نادان. جنایت‌کاران بزرگ تاریخ همگی آدم‌هایی باهوش و سخت‌کوش بوده‌اند که حاصل‌ضرب استعدادهای شخصی متعدد مثبت آن‌ها با خودخواهی، تعرض به حقوق دیگران و رذالت‌های منفی‌شان، از آن‌ها بیشعورهای عظیم و مخوفی ساخته که دنیا را به آتش کشیده‌اند. در دنیای مدرن و با بالاتر رفتن سطح آموزش، در سایه‌ی این تفکر نادرست که سواد و آگاهی الزاما رفاه و فرهنگ عمومی را در پی خواهدداشت بیشعورهای بسیار بیشتری تولید و به بهره‌برداری رسیده‌اند. تنها کافیست نگاهی گذرا به ایدئولوگ‌ها و نظریه‌پردازان و حتی آدمکش‌هایی که از بطن دانشگاه‌های معتبر جهان رشد یافته‌اند و آمار قربانیان آن‌ها نگاهی بیندازیم تا صدق این مدعا ثابت شود. بله... دنیا به کام بیشعورهاست و گویی سال‌هاست که بیشعورهای جهان متحد شده‌اند.

راهنمای عملی شناخت و درمان خطرناکترین بیماری تاریخ بشریت: "بیشعوری" / دکتر خاویر کرمنت/ ترجمه محمود فرجامی

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

780 23 Feb 2013 12:35 AM (11 years ago)

خوبی مردن این است که می‌توانی حال دیگران را بدجوری بگیری. بشاشی به اعصاب‌شان. وقتی برای رفتن به مهمانی بعدازظهر جمعه لباس‌های شیک و پیک پشت سر ماشین جلویی توی اتوبان، وسط ترافیک گیر افتاده‌اند، عکس را می‌بینند و جوان ناکام با چشم‌های وق‌زده و موهای بلند توی عکس گه می‌زند به شب شان.

من منچستریونایتد را دوست دارم / مهدی یزدانی خرم



Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

779 11 Feb 2013 2:16 AM (11 years ago)

همه­ی این جدایی­ها، مرا ناخواسته به فکر آنچه جبران­ناپذیر بود و روزی فرا می­رسید می انداخت، هرچند که آن زمان هرگز جدی به امکان زنده ماندن خودم پس از مرگ مادرم فکر نکرده بودم . عزمم این بود که یک دقیقه از مرگ مادرم نگذشته بود خودم را بکشم. بعدا غیبت مادرم چیزهایی ازین هم تلخ­تر به من آموخت. آموخت که آدم به غیبت عادت می­کند و این عادت به نبودن عزیزان از نبودنشان ناگوارتر است.

خوشی­ها و روزها / مارسل پروست / مهدی سحابی

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

778 20 Jan 2013 2:14 AM (12 years ago)


در واقع اغلب، زمانی که عشقی را آغاز می‌کنیم، تجربه و عقلمان به ما می‌گویند که روزی به دلداری که امروز فقط به اندیشه او زنده‌ایم‌‌ همان اندازه بی‌اعتنا می‌شویم که امروزه به هر زنی جز او هستیم. روزی نامش را می‌شنویم و دیگر دچار هیچ لذت دردآلودی نمی‌شویم، خطش را می‌خوانیم و دیگر نمی‌لرزیم، در خیابان راه‌مان را کج نمی‌کنیم تا او را ببینیم، به او بر می‌خوریم و دست و پا گم نمی‌کنیم، به او دست می‌یابیم و از خود بی‌خود نمی‌شویم. آنگاه این آگاهی بی‌تردیدِ آینده، برغم این حس بی‌اساس اما نیرومند که شاید او را همواره دوست داشته باشیم، ما را به گریه می‌اندازد

خوشی‌ها و روز‌ها / مارسل پروست / مهدی سحابی

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

777 18 Jan 2013 12:23 PM (12 years ago)

- Jerry: "You have a fantastic voice, have you
ever thought of doing anything with it?"
- Michelangelo: "He sings for pleasure, not for money"
- Jerry: "Well, there's a great deal of pleasure in money. You know, it's green and crinkly, you can fondle the bills"

To Rome With Love / Woody Allen


جری: صدای بی‌نظیری داری. هیچ‌وقت فکر کردی ازش یه استفاده‌ای بکنی؟
میکل‌آنجلو: واسه لذت‌ش می‌خونه نه پول.
جری: خب، توو پول‌ هم کلی لذت هست. می‌دونی، سبزه و چروکه؛ ‌حال می‌ده نازش کنی!

به رم؛ تقدیم با عشق / وودی آلن

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

776 9 Jan 2013 2:41 AM (12 years ago)

دقت کرده­ای ارباب! هر چیز خوبی که در این دنیا هست اختراع شیطان است؟ زنان زیبا, بهار, خوک شیری کباب کرده ,شراب و همه این چیزها را شیطان درست کرده است. و اما خدا، کشیش و نماز و روزه و جوشانده بابونه و زن­های زشت را آفریده است....!اَه!

زوربای یونانی / نیکوس کازانتزاکیس / تیمور صفری

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

775 24 Dec 2012 9:46 PM (12 years ago)


کلاریسا گفت: "چقدر از دیدنت خوشحالم!" این را به همه میگفت. چقدر از دیدنت خوشحالم! بدترین جنبه ی شخصیتش را نشان میداد - تعارفی، ناصادق!

خانم دلوی - ویرجینیا ولف - فرزانه طاهری

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

774 10 Nov 2012 2:52 AM (12 years ago)

وقتی هشت سالم بود و پدرم برای اولین بار در زندگی اش سرخک گرفت، اتفاقی شنیدم که خطاب به یک مشتری در تلفن میگوید "شاید جدی باشد، دکتر به من گفته که در سن و سال من سرخک میتواند کشنده باشد". این اولین باری بود که درک کردم پدرم هم میتواند بمیرد. تمام فرهنگ لغت ها و دانشنامه های مدرسه را دنبال واژه کشنده گشتم، سعی داشتم بفهمم واقعا چه معنایی دارد که پدر من از زندگی ام ریشه کن شود

ژاله کش / ادیوچ دانتیکا / شیوا مقانلو

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

773 7 Nov 2012 3:04 AM (12 years ago)

 ...فایده ای نداره که آدم محترم باشه. احترام یک چیز بی معنیه که فقط آدمو ضعیف و بی دفاع میکنه

خدای کشتار / یاسمینا رضا / مائده طهماسبی

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

772 5 Nov 2012 2:49 AM (12 years ago)

.لطمه ی روحی، تاوانی است که هر شخص باید بابت استقلال خود بپردازد


از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم / هاروکی موراکامی / مجتبی ویسی

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

771 27 Oct 2012 3:24 AM (12 years ago)

انسان توی یه زیرزمینه، آقای اوبرازیت. تنها نورش مشعلیه که با تیکه های پارچه و کمی روغن درست کرده. انسان میدونه که این شعله همیشه روشن نمیمونه. انسان مومن جلو میره و فکر میکنه که ته تونل دری وجود داره که پشتش نوره. انسان خدانشناس میدونه که دری وجود نداره، میدونه تنها نوری که هست همون نوریه که خودش با دستای خودش درست کرده، میدونه که پایان تونل پایان خودشه...پس طبیعیه که وقتی به دیوار میخوره دردش بیشتره...وقتی بچه اش رو از دست میده، همه چیز براش تهی تره...براش سخت تره که نیک عمل کنه...

مهمان ناخوانده/ اریک امانوئل اشمیت؛ تینوش نظم جو با همکاری مهشاد مخبری

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

770 13 Oct 2012 6:33 AM (12 years ago)


باران رحمت از دولتی سر قبله‌ی عالم است و سیل و زلزله از معصیت مردم. میر غضب بیشتر داریم تا سلمانی. ریخت مردم از آدمیزاد برگشته. سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده. چشم ها خمار از تراخم است. چهره ها تکیده از تریاک. ملیجک در گلدان نقره می‌شاشد.

حاجی واشنگتن/ علی حاتمی
( فرستنده: مهدی ارگی)

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

769 1 Oct 2012 7:11 AM (12 years ago)

لئوناردو: ... تو خیال می‌کنی گذشت زمون درد آدمو شفا میده؟
خیال می‌کنی دیوارها چیزی رو قایم می‌کنن؟
اشتباه می‌کنی، وقتی چیزی تا این حد تو وجود آدم ریشه بدوونه، هیچی نمی‌تونه جاشو بگیره!

نمایشنامه "عروسی خون" / فدریکو گارسیا لورکا / ترجمه احمد شاملو

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

768 29 Sep 2012 3:01 AM (12 years ago)

از بابا پرسيدم بچه چه جوری مياد توی شکم مامانش؟ بابا کمی فکر کرد. بعد گفت بيا بريم توی حياط. به حياط رفتيم بابا يکی از بته های گل سرخ رو نشون داد و گفت:
- اين بته اول يک تخم کوچيک بوده. بعد اين تخم رو تو زمين کاشتيم. بعد بهش آب داديم و بعد از مدتی بزرگ شد و حالا شده اين بته بزرگ که می‌بينی. منم تخم تو رو توی شکم مامانت کاشتم و بعد تو آمدی...
-با دست کاشتی يا با بيلچه ؟
بابا کمی رنگ به رنگ شد و گفت:
- با يک جور بيلچه مخصوص
- پای من آب هم دادی ؟
- آره٬ آب هم دادم.
- با آب پاش دادی يا با شلنگ ؟
بابا نگاه تندی به من کرد.چرا عصبانی شده بود ؟ ولي من بايد بدونم.
- با شلنگ پسرم
- بابا٬ خودتون آب دادين يا مش رضا باغبون؟ بابا يک دفعه برگشت و يک چک زد تو گوشم و گفت:
- برو گمشو پدر سوخته كره خر !!!

آسمون و ریسمون / ایرج پزشک‌زاد

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?

767 1 Sep 2012 5:27 AM (12 years ago)

Holly : You know those days when you get the mean reds?
Paul : The mean reds, you mean like the blues?
Holly : No. The blues are because you're getting fat and maybe it's been raining too long, you're just sad that's all. The mean reds are horrible. Suddenly you're afraid and you don't know what you're afraid of. Do you ever get that feeling?
Paul : Sure.
Holly : Well, when I get it the only thing that does any good is to jump in a cab and go to Tiffany's. Calms me down right away. The quietness and the proud look of it; nothing very bad could happen to you there. If I could find a real-life place that'd make me feel like Tiffany's, then... then I'd buy some furniture and give the cat a name!

هالی - دیدی بعضی روزها هست که بی‌تاب می‌شی؟
پاول - منظورت از بی‌تاب شدن، غمگین بودنه؟
هالی - نه. غمگینی مال وقتیه که داری چاق می‌شی و یا شاید هوا مدت زیادی بارونی بوده. فقط یکم ناراحتی، همین. اما بی‌تاب بودن‌ها وحشتناک‌اند. یهویی ترس برت می‌داره و نمیدونی حتی از چی می‌ترسی. تا حالا همچین حسی داشتی؟
پاول - معلومه!
هالی - خب، من وقتی اینجوری می‌شم تنها چیزی که خوبم می‌کنه اینه که بپرم تو یه تاکسی و برم جواهرفروشیِ تیفانی. درجا آرومم می‌کنه. سکوت و غروری که داره؛ انگار هیچ‌چیز بدی نمی‌تونه اونجا اتفاق بیفته. اگه بتونم یه جایی، زندگی واقعی‌ رو پیدا کنم که یه حسی مثل تیفانی بهم بده، اونوقت... اونوقته که برای خونه‌م اثاثیه می‌خرم و یه اسمی روی گربه میذارم.
 Breakfast at Tiffany's / Blake Edwards

Add post to Blinklist Add post to Blogmarks Add post to del.icio.us Digg this! Add post to My Web 2.0 Add post to Newsvine Add post to Reddit Add post to Simpy Who's linking to this post?