امشب انگار یه بار چند ساله از دوشم برداشته شد انگار یه دغدغه بزرگ از بین رفت انگار خیالم راحت شد ایشالا که خیر باشه و پر از عاقبت بخیری و خوشحالی
خداروشکر برای اینکه دست دلم را گرفت و برد همانجا که باید میبرد... دنیا پر است از ادعاهای دروغی!پر است از فدایت شوم هایی که دو هزار نمی ارزند... یک نفر باید باشد اهلی اش باشی،اهلی ات باشد...دیگران ادعایی بیش نیستند امروز بیشتر از هر وقت دیگری فهمیدم😊😊 خدارا شکر که دلم را خوب جایی بند کرد❤️
گفته بودم مي آيم... اما اين بار با دست پر...اين بار با دنيايي از خوشحالي... اين بار با ذوق،بابت رسيدن به آرزوي ديرينم... خب،بالاخره من هم پزشك شدم،يا به نوعي ديگر خانم دكتر شدم...سالهاي متمادي مي آمدم و مينوشتم از قبولي ام در تيزهوشان و حتي از نمرات عادي مدرسه راهنمايي ام😂همه اش هم فقط به خاطر همين هدف بود... فقط آمدم بگويم خدايا توراشكر...
چقدر خاک گرفته اینجا... با ورود فیس بوک و اینستاگرام و...دیگر انگار وقتی برای اینجا نداریم... یادمان رفته اولین دلنوشته هایمان اینجا بود و اینجا یاد گرفتیم که بنویسیم... بیستمین سالگرد زادروزم...و پس از آن نوشتن بعد از یک سال در وبلاگ متروکه ام.. باز برمیگردم... قول میدهم... دفنرچه خاطرات دور و نزدیکم...اینجاست... ورودم به دومین دهه زندگی ام مبارک...
در آستانه ی زادروزم... هفدهمین برگ از دفتر عمرم نیز ورق خورد...خوب یا بد..تلخ یا شیرین گذشت ...ما ماندیم و یک سال دیگر کهنه شدیم... یک سال دیگر زندگی کردیم..شاد و غمگین ... یک سال دیگر پیر شدم...الان معنایش را نمی فهمم..سالهای دیگر که سپیدی موهایم را حس کردم...گذر عمرم راحس کردم ..معنایش را می فهمم...دی ماه 75 زندگی ام آغاز شد ..این را میدانم اما کجا و کی تمام شود "خدا میداند!" حالا برف که میبارد یاد به دنیا آمدنم می افتم..هوا که سرد میشود یاد تولدم می
از کوه محکمتر..از رود جاری تر..از سختی فولاد ..حتی مصمم تر..ما زندگیمونو امروزمیسازیم! نه کم میاریم و.نه رنگ میبازیم! امروزو باید دید..فردا رو باید ساخت...من یاد میگیرم..دنیارو باید ساخت.. از خواب پا میشم..خورشید میتابه..."بیدار میمونم...دنیا اگه خوابه..." کی گفته این دنیا جای منازعه نیست؟؟بجمگ و تجربه کن شکست فاجعه نیست! "زندگی+تحصیلات عالی...محسن چاوشی"
سلام! بوی اول مهر میرسه...دوباره یه سال تحصیلی جدید..دوباره مسئولیت های جدید و شاید هم سنگین تر... یک سال نزدیک تر به کنکور...شاید هم ایستگاه های آخر این سفر دور و دراز...سفری که ایستگاه اولش پش دبستانی اسری بود و ایستگاههای آخرشم فرزانگان!!! خیلی سختیا کشیدیم..خیلی خوشیارو دیدیم...اما اینجا دیگه تقریبا آخر خطه..وقتشم رسیده که دیگه تمام زحمت های این چند سال رو به ثمر بنشونیم... تابستون هم گذشت..با همه اتفاقاش..با همه حوصله سر رفتناش...با همه خستگیاش...