چشمانت نوروز است، دل من سفرۀ هفت سین،
که در آن
سِحر و سَحَر و سَماع و سرود و ستایش و سوگند و سوز است.
………………………………………….
در رد پای لبت
راه که هیچ، همۀ جهان را گم میکنم.
………………………………………….
در دنیای واژهها
«دلسوز»
بزرگترین سوءتفاهم بود.
هیچکس هم نپرسید میسوزد یا میسوزاند؟!
اردیبهشت
تو با عطر خوشایندی که در تار و پود شب میلغزید
از راه رسیدی!
من خبر آمدنت را
از تماس نرم باران با لب برگ درخت
شنیدم،
و چه حسرتی خوردم
به ارزش خفیف ارضای تن پُر از تمنای شکوفه
…………………………………………………………
با چمدان فراموشی در دست
در هر قدم یک خاطره را پشت سر میگذارم.
میروم که در خویشتن گم شوم.
شامگاه ۲۳ فروردینماه ۱۴۰۴ آرش نورآقایی، مدیرمسئول فصلنامهٔ میراث و گردشگری گیلگمش و نشر نوسده و پرویز شجاعیپارسا، راهنمای طبیعتگردی در هفتاد و هشتمین جلسهٔ «سفرنامهخوانی با مهدی گوهری» از تجربهٔ برگزاری مراسم نکوداشت استاد منوچهر ستوده گفتند.
گوهری در سخن آغازین از اهمیت معرفی تلاش و دانش استاد منوچهر ستوده و دوستانش گفت و از کتاب دهجلدی «از آستارا تا استارباد» به عنوان نمونهٔ بارز همراهی «قلم و قدم» در طی بیش از دو دهه یاد کرد.
او همچنین از پنجمین حضور نورآقایی در این سلسله گفتگوها قدردانی کرد.
مهدی گوهری از خاطرهٔ برگزاری نکوداشت منوچهر ستوده به بهانهٔ زادروز صدسالگی ایشان گفت و از میهمانان این نشست دعوت کرد تا اکنون، پس از گذشت ۱۲ سال از ایدهها و تجربهٔ برگزاری این رویداد بگویند.
او از جذابیت پیمایش راههای رفتهای گفت که توسط بزرگانی چون ناصرخسرو، جلال آل احمد و منوچهر ستوده طی شدهاند و به فعالیتهایی اشاره کرد که به سرپرستی پرویز شجاعیپارسا در صدمین زادروز ستوده، پیشکش شد و به یادگار ماند.
مهدی گوهری در ادامه از نورآقایی دعوت کرد از ایدهٔ برگزاری این مراسم و چالشهای آن سخن بگوید.
مدیرمسئول مجلهٔ گیلگمش از هدف پروژهٔ ایرانشناسی در دورهٔ پهلوی دوم توسط انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ایران و انتخاب پژوهشگرانی چون ایرج افشار، منوچهر ستوده، احمد اقتداری و محمدابراهیم باستانی پاریزی سخن گفت و پژوهشهای میدانی و کتابخانهای استاد ستوده برای تألیف کتاب «از آستارا تا استارباد» را با هدف معرفی عوارض و ابنیۀ تاریخی استانهای گیلان، مازندران و گلستان از این دست خواند. به گفتهٔ وی هریک از پژوهشگران در این طرح، مسئولیت شناسایی استان یا منطقهای را عهدهدار بودند که به آن تعلق داشتهاند یا بر آن اشراف داشتند.
او از تبحر ستوده بر ادبیات انگلیسی و فارسی گفت و تلاش خستگیناپذیری که در شناسایی و معرفی میراث ملموس و ناملموس بناهایی اعم از پلها، امامزادهها و… در بالغ بر ۵۰ جلد تألیفاتش به ویژه کتاب مذکور داشتهاست.
آرش نورآقایی در بخش بعدی سخنانش از تأثیر همراهی افرادی چون ایرج افشار با ایشان صحبت کرد؛ از سفرنگاریهای موجز و دقیقی که خاضعانه در سفرنامچهٔ گلگشت در وطن آمده، چگونگی آشنایی این دو بزرگمرد و سفرهای دیوانهوار و متناوبشان در میانهٔ بهار و آستانهٔ پاییز هر سال و ایدههابی که در پیِ مطالعهٔ این کتاب به ذهن خودش خطور کردهاست؛ همراهی قلم و قدم، شنا در آبهای مقاصد مختلف سفر در ایران و جهان، گمآبادگردی و شبمانی در خانههای بومی از این جملهاند.
نورآقایی از درج فراخوان دعوت به همکاری برای برگزاری نکوداشت منوچهر ستوده در دیماه ۱۳۹۱ گفت و تدوین برنامهای که گام به گام با جشن زادروز ایشان مصادف شد.
تشکیل تیم دوچرخهسواری برای رکابزنی مسیر آستارا تا استارباد به سرپرستی پرویز شجاعیپارسا از نخستین اقدامات بود. او از شیرینی مساعدت مسئولان و دوستان به ویژه در شهر رشت و بندر انزلی در تسهیل این برنامه یاد کرد.
کاشت ۱۰۰ اصله نهال به مناسبت تولد صدسالگی منوچهر ستوده، اقدام نمادین دیگری بود که شجاعیپارسا عهدهدار آن بود؛ دو نهال به دست استاد، غرس شد، یکی در کوشکک و دیگری در باغ نگارستان.
نورآقایی از همکاری علی دهباشی نیز برای فراهم شدن امکان هماهنگی با استاد ستوده در محل اقامت ایشان یاد کرد؛ از خاطرهٔ ملاقات وی به عنوان سالمندی ورزیده با عمر یک قرن، کوهنوردی که بیش از ۴۰ بار الموت را پیموده بود.
طرح و پیادهسازی وبسایتی به نام منوچهر ستوده، اقدام دیگری بود که به گفتهٔ نورآقایی، به همت پیام سجادیان انجام شد (www.drsotoudeh.ir).
ساخت قطعهٔ موسیقی ۸ دقیقهای بر مبنای سرگذشت ستوده، اثر ماندگار دیگری شد که توسط نیوشا اصلاحچی رقم خورد.
علیرضا (پیمان) آسانلو، هنرمند نقاش و مجسمهساز با همراهی ارزشمند خود از دستان صدسالهٔ استاد، تندیس گچی ساخت.
مدیرمسئول نشر نوسده از علافهٔ استاد به رنگ لیمویی و پیراهنی لیمویی گفت که تنها در جشن صدسالگی او، تنپوشش بود. تصاویر این مراسم، یادگار اوست.
درج امضای نمادین اساتید و هنرمندانی چون محمدرضا اصلانی، شهرام ناظری، فاطمه معتمدآریا و… بر روی یک تیشرت پیشکشی بود که با پشتکار مسعود شکرنیا میسر شد.
نقش تمبر استاد منوچهر ستوده هم انجام و ویژهنامهای از طرف تحریریهٔ مجلۀ جهانگرد به مناسبت این رویداد منتشر شد.
آرش نورآقایی از شفافیت و مستندنگاری کمکهای نقدی و هزینههای مترتب بر این مراسم گفت. این جشن با هزینهٔ تقریبی ۱۹ میلیون تومان در باغ نگارستان تهران برگزار شد.
منوچهر ستوده ابراز رضایت خود را از این جشن چنین ابراز کرده بود: «(در این جشن) احساس شاهی کردم.»
او ۲۰ فروردین ۱۳۹۵ درگذشت و در امامزاده سیدحسین متل قو (سلمانشهر) به خاک سپرده شد.
به گفتهٔ نورآقایی برای این پروژه از ایده تا اجرا، پنج ماه زمان صرف شد.
تندیس دومین جشنوارۀ سفرنگاری ناصرخسرو نیز در اسفندماه ۱۳۹۱ به ایشان اهدا شد.
در بخش بعدی این نشست، پرویز شجاعیپارسا از خاطرات ۷۰۰ کیلومتر رکابزنی آستارا تا استارباد گفت.
این مسیر طی ۷ روز رکاب زده شد.
صعود به سه قله دماوند، قرلارسلان و دائمبرف پیشکش دیگر شجاعیپارسا و همنوردانش به استاد منوچهر ستوده بود.
شجاعیپارسا از تأثیر کتاب رهآورد ستوده بر خود و انگیزهاش برای همکاری در نکوداشت ایشان تعریف کرد.
او از جذابیت مسیر ۶۰۰ کیلومتری گفت که طی یک ماه انجام و به کوشش مصطفی نوری در این کتاب نگاشته شده و موجب ترغیب او به طی این مسیر شد. شجاعیپارسا پس از مطالعهٔ تطبیقی و تدوین مسیر واحد از خردهمسیرهای مکتوب به کمک GPS، جزییاتی را به شرح ادامه تشریح کرد.
این مسیر در تابستان ۱۳۱۶ از مبدأ تهران آغاز شده، از جادۀ تلو، اوشون، آهار، پیاده به سمت گردنه آهاروَش و قلۀ قلعهدختر و بعد شهرستانک ادامه پیدا کرده و سپس به دوآب (در تلاقی چالوس و شهرستانک) رسیدهاست.
همانطور که در کتاب آمده استاد در این محل منتظر کامیون ذغال مانده اما سرانجام با قاطری به طی راه پرداختهاست. پس از عبور از گچسر مسیر را به سمت غرب با چراغ نفتی ادامه داده و به غار یخمراد میرسد.
پرویز شجاعیپارسا شگفتیهای این غار را در فیلم کوتاهی برای مخاطبین به تصویر کشید. این سفر به سمت طالقان و بعد از آن به سمت قلهٔ شاهالبرز از روستای حسنجون و درنهایت به الموت میرسد. به نظر میرسد علیرغم خستگی همراهان، استاد ستوده با پای پیاده از زوارک، روستای گازرخان تا قلعهٔ حسن صباح ادامه میدهد. او در این سفر تنها ۲۴ سال داشتهاست. ستوده در این سفر از ملاقات چند فرد آلمانی در کمال تعجب خبر میدهد.
درهٔ ۲۰۰۰ و آبگرم ۳۰۰۰ در تنکابن (شهسوار) عوارض بعدی هستند که مورد توجه قرار گرفته، در این محدوده از شیوع مالاریا خبر داده و شجاعیپارسا و همراهانش هم به افتخار صدسالگی ایشان از آنها بازدید کردهاند.
این تیم نیز به تماشای منظرهٔ کوههای تخت سلیمان بهسان اژدهایی که افسون حضرت سلیمان شده، نشستند.
منوچهر ستوده با رسیدن به گردنهٔ ۴۰۰۰متری هزارچم از ارتفاعزده شدن همراهان خود میگوید و از روستای فراچان (پراچان) یاد میکند. شجاعیپارسا در این راه همچون آنچه استاد مستند کرده، از سردآبرود و حصارچال یا خرمدشت میگوید؛ از گردنه فُرُخ (قُرُق) و بلده و یاررود، از آبشار آبسفید، لار، روستای افجه و سرانجام کلاردشت و تهران.
شجاعیپارسا در این گفتار با نمایش چند ویدیوی کوتاه دیگر نیز تصویر آنچه توصیف شد را به سمع و نظر حاضران رساند. علاقهمندان برای مشاهدهٔ این تصاویر میتوانند به کانال تلگرام ذیربط به نشانی https://t.me/safarnamekhanii مراجعه کنند.
آرش نورآقایی در بخش پایانی این نشست از همکاری شجاعیپارسا و سایر عزیزانی که موجب برگزاری و مستندنگاری این رویداد شدند قدردانی کرد و ارزش پاتوقهای فرهنگی را برای به اشتراکگذاری تجارب، دستاوردها و تداوم فعالیتهای مشایه یادآور شد.
هفتاد و هشتمین جلسهٔ سفرنامهخوانی با مهدی گوهری در سالن فردوس موزهٔ سینما با استقبال سفردوستان همراه بود.
کتاب ۱+۱۰۰ روایت از اسکلتهای محوطههای باستانی فلات ایران با هدف معرفی دلایل جذاب دیگری برای سفر به ایران در ۲۸۸ صفحه به نویسندگی مهرنوش زادهدباغ توسط انتشارات نوسده منتشر شد. این دومین کتاب چاپ شده در زمینهٔ باستانشناسی از مجموعهٔ «ایران۱۰۰۱» است.
اکنون، پس از چاپ روایت «سرگذشت ایران در محوطههای باستانی» نوبت به شرح روایتهای شگفت از بقایای استخوانهای انسانی و حیوانی کشفشده در فلات ایران در دورههای مختلف رسیدهاست؛ روایتهای علمی از گذشتگان که به کمک فناوری هوش مصنوعی نیز در این کتاب به تصویر کشیده شدهاند.
این کتاب تلاشیاست تا ما ایرانیان بیش از سایر ملل به یاد آوریم در تلاطم روزگار چگونه دوام آوردهایم.
با مطالعهٔ کتاب حاضر تاحدی با شیوهٔ زیست پیشینیان اعم از معماری، خوراک، پوشاک، سازگاری با طبیعت در دورههای پارینهسنگی، نوسنگی، مسوسنگ، مفرغ، آهن، ایلامی، هخامنشی، سلوکی و اشکانی، ساسانی، اسلامی و جهان ایرانی (بیرون از مرزهای سیاسی جدید) آشنا خواهید شد.
نویسنده تلاش کرده است برای بازنمایی سبک زندگی اهالی فلات ایران علاوه بر ارجاع به مستندات علمی به دنیای داستان نیز پناه برد تا روایت برای خواننده قابل فهمتر باشد. منابع معتبر مورد استناد نیز در پایان داستانهای هر دوره آورده شدهاند. همچنین اطلاعات کاوش هر محوطه شامل سال کاوش، ملیت هیأت باستانشناسی، یافتههای کاوش، مطالعات آزمایشگاهی، استخوانشناسی و تفسیر باستانشناسان ارائه شدهاند.
نقشهٔ پراکندگی محوطههای کاوششده، ضمیمهٔ این کتاب است. گرچه هر محوطه شامل دورههای مختلف باستانی و تاریخیاست اما دورهٔ لایهای که قصهٔ اسکلت موردنظر روایت شده، مبنا قرار گرفته است.
کتاب ۱+۱۰۰ روایت از اسکلتهای محوطههای باستانی فلات ایران با هدف آشنایی عموم دوستداران یافتههای شگفتانگیز باستانشناسی در قالبی شیوا تهیه و تدوین شده است تا علاوه بر آگاهیرسانی، فرصتی را برای تولید محصولات فرهنگی اعم از فیلم، انیمیشن، بازیهای کامپیوتری و کتاب به ویژه برای گروه سنی کودکان و نوجوانان فراهم سازد.
علاقهمندان از سراسر ایران میتوانند برای سفارش آنلاین این کتاب به قیمت ۹۹۰ هزار تومان به وبسایت فصلنامهٔ میراث و گردشگری گیلگمش به آدرس www.gilgameshmag.com یا شبکههای اجتماعی آن و نشر نوسده مراجعه کنند.
جادوی جهان است
سکوت نقرهایِ ماهی که
درنگ میکند در آسمان
……………………………………………………
دلم تنگ میشود
برای آن دورهمی
که تو باشی و من و قرص ماه
……………………………………………………
بگذار و بگذر
که راه، هماره پابرجاست
بینیاز از سایۀ ما
باد
نفسش را نگه داشت
تا مبادا دستی به مویت بکشد
بیاجازهی من
………………………………………………………….
در آن آفتاب صبح
که نور بر گونهات بوسه میزند
نسیم
پیغام من را
به موی تو گره میزند
………………………………………………………….
کمر استکان را که گرفتی
بخار
راهش را گم کرد
و لبهایت در آن لحظه
گفتنیتر از شعر بودند و
نوشیدنیتر از چای
………………………………………………………….
اگر «ل» نبود
از «لاله» جز آه سردی نمیماند
و از «بلبل» نجوایی بیمعنا
………………………………………………………….
چشمت ز پیالۀ لاله مست است
ساقیست بهار، نازپرست است
………………………………………………………….
در سکوت آب قایقی آرام خفته بود
مهتاب آهسته بر تن دریا دست میکشید
باد نغمهای ز روزگار رفته میسرود
در قطرههای اشک، چه رازها که ناگفته بود
بهشت بهار را که میبینم
عاشق عقوبت گناهی میشوم
که منجر به هبوط باران شد.
……………………………………………………………
از دست بهار ترفیع درجه میگیرد
گل
از «-ِ» به «-ُ»
……………………………………………………………
به این میاندیشم که «زندگی» در کل، چرکنویس است یا پاکنویس؟!
……………………………………………………………
در پس سکوت دلهای «شکسته»
چه بسیار حرفهای «نستعلیق» نشسته
……………………………………………………………
نه این زمین،
نه آن اجرام آسمانی،
هیچ کدام
چنان جاذبهای نداشتند،
ولی مگر کهکشان چشمانت چقدر چگالی دارد
که چنین در چرخش مدار تو گم شدهام.
……………………………………………………………
از خاک تنم
شکوفه میروید
با آمدنِ بهارِ تو
……………………………………………………………
بینیاز از «ما»
«زن» جاری است در «زمان»
نرم و ماندگار
اگر از من بپرسند یک قصهگو نام ببر!، اولین اسمی که به ذهنم خطور میکند، «احسان عبدیپور» است. این روزها در شبکههای اجتماعی و فضاهای مجازی، از در و دیوار بلاگر و تولیدکنندهٔ محتوا میروید که بیشترشان مقلّدی بیش نیستند و برخی اما، کارشان خوب است. در این میان، از نظر من عبدیپور نمایندهٔ نابغهٔ داستانسرایی محفلی است، سنتی که در ایران و جهان ریشه داشته و در دنیای مدرن میرفت که «میراث در خطر» شود. او با لهجهاش گویی جغرافیا، تاریخ و از همه مهمتر هویت زادگاهش، بوشهر (و مفهومی به نام جنوب) را -بدون ادا و اطوارهای معمول بلاگرها- برای شنوندگان تبیین میکند؛ چنانکه انگار نقشهٔ شهر را بر ذهنها حک میکند. احسان در روایتهایش، چنان روحی به واژهها میبخشد که نه تنها افراد و رویداها، بلکه حتی اشیای موجود در قصهها، انگار میرقصند و میرقصانند. اگر «سهیم کردن در تجربه» و «به اشتراک گذاشتن حس» تجسم عینی داشت، بیشک عبدیپور خالق آن کالبد بود. او در جهان قصه، جانْ خلق میکند. موضوعی که در روایتهای او بسیار میدرخشد، تصویر «مکان» رویداد است، چیزی که در بسیاری از داستانها و قصههای ایرانی گم شده است؛ او مارسل پروستی است که توانایی نوشتن «در جستجوی مکان از دست رفته» را دارد. عبدیپور با تسلطش بر سینما و تصویر، بر واژه و متن، و با نگاه عمیقش به روزمرهگی، سفری ترتیب میدهد که وسیلهٔ نقلیهاش هیجان، مقصدش لذت، و خوراکش درمان است. آری او، «قصهدرمانگر» است که روح یک «گوسان» دوهزار ساله در او حلول کرده.
روز «سیزده به در» در بالکن خانه نشستهام، کتابی میخوانم و چایم را مینوشم. کتاب در رابطه با نویسندگان رئالیست است؛ بالزاک، دیکنز، داستایفسکی، تالستوی، پروست و…
ناگهان صدایی توجهم را جلب میکند. یک یاکریم معلوم نیست از کجا وارد خانهٔ همسایهای شده که در خانه نیستند، فکر کنم خانه مدتهاست که خالیست. صدا، صدای بال زدنهای پرنده است که در اتاق پر از پنجره محبوس شده و خودش را دیوانهوار به شیشهها میکوبد.
به فکرم میزند که سنگی بردارم و شیشه را بشکنم! فکر خوبی نیست، منصرف میشوم. حتی نام این همسایه را نمیدانم و نمیدانم کِی به خانه برمیگردند، خانهای که احتمالا کسی در آن زندگی نمیکند. درگیر پرسش فلسفی میشوم! چه باید کرد؟!
با خودم فکر میکنم روز سیزده فروردین همه خانه را ترک میکنند به امید رهایی در طبیعت، اما این پرنده که همیشه در طبیعت رهاست، از قضا همین امروز دربند خانه میشود، خانهٔ آدمیزاد. طنز روزگار را ببین!
قبل از اینکه حواسم به پرنده و صدایش پرت شود، در صفحات کتاب، مقایسهٔ روزهای پایانی زندگی یک نویسنده با تراژدی شاه لیر را میخواندم و حالا این اتفاق دراماتیک رخ داده.
جفت یاکریم آمده است پشت پنجرهٔ خانه. بغبغوی پر سر و صدایی راه انداخته. نوهٔ آن همسایهٔ دیگرمان تاب میخورد و میخندد. چای من هم سرد شد در هزارتوی واقعیت و فلسفه و قصه!
تقصیر من نیست که دلم شور میزند،
تجربههایم، همهاش
در تلاطم خیالهای شیرین بودند و خاطرات تلخ!
……………………………………….
فرمان «آتش» بهار
تنبهتن شاخه و باد
شکوفهها میدمند!