و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن ! و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ... ! ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... ! بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... ! چه زیباست بخاطر تو زیستن ... ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن ... ! چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن ... ! بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی ...
دلم تنگ است اين شبها يقين دارم كه مي داني . صداي غربت من را ز احساسم تو مي خواني . شدم از درد و تنهايي گلي پژمرده و غمگين . ببار اي ابر پاييزي كه دردم را تو مي داني . ميان دوزخ عشقت پريشان و گرفتارم . چرا اي مركب عشقم چنين آهسته مي راني . تپش هاي دل خستم چه بي تاب و هراسانند . به من آخر بگو اي دل چر ا امشب پريشاني . دلم درياي خون است و پر از امواج بي ساحل . درون سينه ام آري تو آن موج هراساني . همواره قلب بيمارم به ياد تو شود روشن .
آ خرین روز.گرم رفتن دیدمش ..لحظه های واپسین دیدار بود ..او به رفتن بود و من در اضطراب ..دیده ام گریان دلم بیمار بود ..گفتمش از گریه لبریزم ..مرو گفت: جانا ناگریزم ناگریز..گفتم او را لحظه ای دیگر بمان .گفت می خواهم ولی دیر است دیر..درنگاهش خیره ماندم بی امید..سرنهادم غم زده بر دوش او بوسه های گریه آلودم نشست ..بر رخ ولاله های گوش او ..ناگهان آهی کشید وگفت:وای زندگی زیباست گاهی- گاه زشت..گریه را بس کن..مرا آتش مزن ناگریزم ..
چگونه فراموشت کنم تو را ؟؟ که خیالت و زمزمه هایت همیشه با من است . که سایه ات و خیالت همیشه در خیالم بوده است . چگونه فراموش کنم تو را ؟که با تپش های قلبت زیسته ام که برای همیشه بودنت به پروردگارم دعا کرده ام.چگونه فراموش کنم تورا ؟که با تو همیشه وهمه جا نفس کشیده ام چگونه فراموش کنم تورا ؟ که با چشمان تو دمیده ام مهربانی را . که پاسخ من به آغاز و پایان زندگی تو هستی . (( فقط تو هستی))
روزی که شهر من را ترک کردی من تنها ز هجرت اشک ریختم./ تو تنها مرحمی بودی برای قلب رنجورم ...ولی افسوس سبکبال و خیال انگیز رو به سوی آشیانت کردی/تو کم کم دور گشتی زخانه ومن هم زخم دل را با نگاهت التیام دادم کز فروغت جمله ای آمد پدید ( ( فراموشت نخواهم کرد ) ) به یاد عشق پاکت گریه خواهم کرد / تو روزی شهرمن را ترک کردی و رفتی و من در میان پرنیان خاطرات خود به یاد عشق پاک تو به نرمی گریه ها کردم /.ودر عمق افق فریاد سر دادم .
عشق من ** لحظه ای از یاد نروی و دمی بیرون نرود از غم تو من تو راتا اوج قله های مهر بالا بردم و بر اوج کشاندم من تو را در اوج کشور عشق خویش پادشاه کردم وبر تخت نشاندم وتورا در قصر طلایی رویا هایم تاج گذاری کرده ام تا پادشاه مطلق قلبم باشی عشق من با توام بی من مباش هرگز پادشه قلبم ******** قلبم را از هم مپاش هرگز
با دلی شاد به امید وصالی که ندیدم * آمدم تا به سرای تو و در خانه نبودی حلقه بر در زدم و از تو جوابی نشنیدم * بلکه بودی و در خانه به رویم نگشودی اشک آمد زد حلقه به چشم منوآهم به لب آمد* ناگهان غیبت تو بست به دل راه امیدم نا امیدانه زدم تکیه به دیوار حسرت * رنج حسرت نکشیدی که بدانی چه کشیدم با دلی تنگ به جبران گناهی که نکردم* گریه ها کردم و بر آتش دل اشک فشاندم یادگارتوهمان حلقه زیبای طلا را نگهی کردم* وز آن روی آن چند نگینی گهر اشک فشاندم تا به سوگ دل تنها
تو ساحل چشمای تو قدم زدن زیارته دور موندن از کنار تو آغاز یک مصیبته بیا ببین که عاشقت به دست غم اسیر شده دشت نیاز زندگیش پر از گلای محنته بیا گلای محنتو از دشت زندگیم بچین باغبونه باغ دلم بشو که دردش بی نهایته رازی نشو به مردنم زودتر بیا به دیدنم لحظه لحظه با تو بودن برای من غنیمته اگه تو دفتر دلت حک بکنی اسم منو به اوج ابرا میرسم چون داشتنت سعادته خون تو رگهام تازه میشه وقتی نگاهم میکنی دلم قربونی چشات که توش پر از نجابته هرگز برق نگاهتو از چشم بی تابم
کاش می دانستم درآن سوی نگاهت چه رازی نهفته است کاش می دانستم بی پروا-راز نهفته در سکوت را برایت آشکار کنم و آواز تنهایی ام را به گوش تمام رهگذران تقدیر برسانم . ای کاش می دانستی که در نبود تو چگونه آغوش سرد اندوه پناه بردم . فقط یک بار به گلستان خیالم قدم بگذار رخصتی ده تا بر تنهایی خود خط بطلان بکشم و بگذار باتو فراموش کنم تهاجم اندوه را
چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی به قهر رفتن و جورو جفا شعار تو بود چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی منم که جور جفا دیدم و وفا کردم تویی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی بیا که با همه نا مهربانیت ای ماه من خوش آمدی وگل آوردی و صفا کردی