The End 7 Sep 2008 | 02:02 am

می نوشتم تا روزی بخوانی تا روزی بفهمی حال که چشمانت را بروی تنهایی هایم بستی قلمم را می شکنم حرف هایم که برایت مبهم بود شاید سکوتم گویا باشد!

Incomparable 21 Aug 2008 | 09:45 am

پرنسس جوان سرش را در بالشش فرو برد و به این بهانه اشک هایش را پنهان کرد موبایلش را خاموش کرد و خاطراتش را ورق زد آنگاه چشمانش را بست و شاهزاده اش را به دار آویخت و آرام به خواب رفت

شرجی 6 Aug 2008 | 04:00 am

سکوت تشنه شکستن بود... و نفس بی تاب بریدن... من افکارم را به امواج سپردم...

هوای حوصله ام ابریست... 23 Jul 2008 | 05:47 am

روز مبادا 17 Jul 2008 | 06:19 am

دست شوم کدام حادثه گاهواره ام را جنباند؟ سایه ی کدام سرنوشت رنگ را از روزهایم زدود؟ کدام فرشته نا م مرا برای هبوط به دنیا فراخواند؟ افکارم را به هم می بافم و از آن طنابی می بافم برای روز های مبادا....

مقتول 4 Jul 2008 | 12:04 pm

در اوج می ایستم. دستم را روی چشمانم می گذارم و با انگشتانم حصاری می کشم از من تا تو... تا دنیایی که ساختی برایم و این روزها کم کم دارد ویران می شود ... نفس هایم به شماره می افتد... به دنبال پایان...

یک جرعه عطش! 24 Jun 2008 | 03:22 am

دوباره بی راهه بود تمام راهی که برای رسیدن پیمودم! این روزها  نداشتن داشته هایم تکرار می شوند و این تکرار ها زمان را متوقف می کنند انگار... می دانم  دوباره ساحر روزهای تنهایی مرا افسون خواهد کرد... ...

حجم بی حجمی! 22 May 2008 | 07:52 am

دلتنگم و خدا آرام آرام اشک هایم را از گونه می زداید شاید دیگر دست خدا هم برای نشان دادن وسعت دلتنگی هایم کافی نیست... کاش حماقت هایم را در زیر انبوه تنهایی ها جایی نزدیک سکوت... جایی بین نگاه های...

شاید حق با تو بود... 4 May 2008 | 06:35 am

شاید حق با تو بود و من همیشه تمام حرف هایم را با سیاست های بچه گانه آراسته ام اما تو نیز بفهم که سیاست مدار کیست؟ شاید باید به دنبال حر ف های دیروزت دوباره چمدان های ذهنم را زیر و رو کنم... و یا شای...

کفش هایم کو؟ 5 Apr 2008 | 12:58 am

دوباره تمام امروزم را زیر و رو کردم... تا شاید یافتم بهانه ای برای ماندن ... اما نیافتم چیزی جز گذشته ای مجهول! وقتی بی بهانه ای وقتی سایه ای در حضور و یادی در غیابی! وقتی بین رفتن و ماندن تاب می...