Wordpress - saravikija.wordpress.com - ساروی کیجا
General Information:
Latest News:
آی لاو یو تکنولوژی 17 Aug 2013 | 02:24 am
پنج سال پیش در تهران، دوستم خاطره ای رو از سفرش به دوبی تعریف کرد. امروز من در ارواین، یادم افتاد و همی طور که هرت هرت می خندیدم وکس زدم بهش که در بریزبن زندگی می کنه و تجدید خاطره کردم. یعنی من هر چی...
من زر می زنم پس هستم 15 Aug 2013 | 09:01 pm
واقعیت اینه که من در همه ی ساعت ها، روزها، و حتی سال هایی که وبلاگم رو آپدیت نکردم، در ذهنم یک نفس مشغول وبلاگ نویسی بودم. واقعیت کوچک دیگری هم هست، که تابستون پارسال از بس حرف زدنم می اومد و نوشتنم ن...
بى هيچ دليل روشنى.. 15 Aug 2013 | 01:42 pm
خوابم مىآيد و بىدليل و به زور خودم را بيدار نگه مىدارم. توى سرم پر از صداست، مثل شبهايى كه از مهمانى برمىگرديم و همهمهى مهمانى را درون جمجمه به خانه مىآوريم. خب از مهمانى هم برگشتهام در واقع....
خواهى بيا ببخشا، خواهى برو جفا كن… 14 Aug 2013 | 11:34 am
خونه رو تغيير دكور داده باشى، هاپو رو پارك برده باشى، با دخترت خريد رفته باشى، شام همبرگر شاهكار اينانآوت خورده باشى، آيفون جان در دست دراز كشيده باشى، دخترك تپلى خوابآلودت توى بغلت باشه، هاپو بعد ...
آغاز تفکر و استانداردسازی در مورد خانه ی ایده آل 12 Aug 2013 | 10:31 pm
همون طور که در پست دیروز نوشتم، به این فکر افتاده ام که توجه کنم چه جور خونه ای مورد علاقه ی منه و از زندگی درش لذت می برم. مجددا همون طور که در پست دیروز نوشتم، اولین جرقه درباره ی «سالن» بود. جایی....
همین جوری 11 Aug 2013 | 10:28 pm
1- دیروز خونه ی دوستم بودم. مثل بیشتر دوستان فعلی ام، ایشون هم مامان دوست دخترک است در واقع، که بعد همشهری و هم سن و سال از کار دراومدیم و دوست شدیم. تازه خونه خریده اند و خیلی هم زیبا دکور کرده اند، ...
درباره ی «امبر الرت» یا amber alert 7 Aug 2013 | 11:16 pm
دوشنبه شب، دخترک خوابیده بود و قهرمان با یکی از دوستانش بیرون از خونه، و من نشسته بودم سر میز ناهارخوری و در حالی که سریال اعصاب خردکن «از بوسه تا عشق» رو می دیدم، لیست کارهایی رو می نوشتم که در طول ه...
من توییتری نیستم، بلاگرم. 7 Aug 2013 | 10:02 pm
پنج روز پیش نوشته ای در وبلاگم گذاشتم، دوستی به نام یاسی، کامنت گذاشت که «کاش بیشتر بنویسی. خیلی نوشته هات رو دوست دارم. توصیف جزییات و مسیر فکریت به من خیلی شبیهه ولی من استعداد نوشتن را مثل تو ندارم...
ریشه های عمیقی که هر چه زور می زنیم، نمی خشکند 2 Aug 2013 | 08:15 am
دخترک و پارمیس، نوه ی همسایه، دارند با هم بازی می کنند. من شیرینی های بزرگی خریده ام، تعدادشان هم نسبتا زیاد است. دو تایش را می گذارم توی یک بشقاب و می برم برای خانم همسایه، سلطان خانم، که موهایش سفید...
خام بدم، پخته شدم، سوختم 6 Jun 2013 | 10:39 am
اين مجسمه يكى از عزيزترين يادگارهاى تركيه است. از شهر كُنيا، همان كه قبلاً قونيه بوده و در رسمالخط جديد تركى كُنيا شده، درست از چند مترى مرقد مولانا خريدهام؛ فرداى روزى كه مراسم سماع را تماشا كرده ب...